۰۹ آذر، ۱۳۸۵

توهم: نامه به مثابه‌ی بمب!

امروز سایت MSN تصویری از احمدی نژاد را به همراه تیتری جالب در صدر صفحه‌ی اول خود نشاند:
Iran leader's letter: .
Worth reading or "Return to sender" .

شاید اگر بوش نامه‌ای به ملت شریف و سیاست‌زده و سیاست‌دوست ایران نوشته بود مفاد نامه‌اش تا مدتی نقل محافل عروسی و عزای ایرانیان و موضوع تحلیل‌های جدی و شوخی و عمیق و سطحی، و دستمایه‌ی جوک‌های اس‌ام‌اسی‌ مردم می‌شد، اما بعید به‌نظر می‌رسد در مورد ملت شریف امریکا چنین چیزی مصداق داشته باشد! بنابراین اگر جناب احمدی‌نژاد نامه را به عنوان بمبی تبلیغاتی در مقیاس جهانی (!) به آن سوی آب پرتاب کرده است احتمالاً راه به خطا برده!
تا جایی که ما شنیده‌ایم از توده‌ی احساساتی‌ای که در شهرهای ریز ودرشت مملکت به استقبال ایشان می‌روند در ایالات متحده خبری نیست!

سؤال: آیا نامه به ملت امریکا، برخلاف ظاهرش، ترفند تبلیغاتی برای مصرف داخلی نیست؟

۰۶ آذر، ۱۳۸۵

آرمان

نمی‌دانم این را باید به فال نیک گرفت یا به‌خاطرش تأسف خورد که هرچه‌قدر بزرگ‌تر می‌شوم آرمان‌هام کوچک‌تر می‌شوند!
زمانی وقتی به آدم‌هایی برمی‌خوردم که آرمان‌های بزرگ در سر داشتند با حسی از احترام به‌شان می‌نگریستم، امروز اما ... دیدن آدم‌های کوچکی (چون خودم) که آرمان‌های بزرگ می‌پرورانند تنها به خنده‌ام می‌اندازد!

- وقتی حرف می‌ِ‌زند مرتب از کلمه‌ی «باید» و کلمه‌ی «هدف‌ام» استفاده می‌کند... بشریت را می‌خواهد نجات بدهد! مشکلات کشور و ملت را در هر زمینه‌ای که دست‌اش برسد به کلی حل کند! و الخ...... این همه خنده‌دار نیست؟

۰۵ آذر، ۱۳۸۵

مردان و درک موقعیت زنانه

مردان ممکن است احساساتی مشابه زنان تجربه کنند. این را به نظرم نمی توان «تجربه ی احساسات زنانه» تلقی کرد، بلکه تجربه ی احساساتی باید نامید که انسان به خاطر تعلق اش به نوع انسان آن ها را تجربه می کند: تجربه ی احساسات انسانی، همین و دیگر هیچ!

گذشته از این اما بعید است که مردان بتوانند«موقعیت زنانه» را درک و تجربه کنند. به نظرم قضاوت‌ها و برداشت‌هایی از جانب مردان که زنان آن‌ها را ناعادلانه، ناقص یا غیرواقع‌بینانه تلقی می‌کنند ناشی از همین نکته است. تجربه‌ی مستقیم و بلاواسطه ی موقعیت زنانه که فهم همدلانه‌ای برای مردان حاصل کند برای آن‌ها غیرممکن است.
اخیراً متوجه شده‌ام وضعیت خاصی هست که می‌تواند برای مردان تجربه‌ای نزدیک از موقعیت زنانه فراهم کند: زمانی که مردی فرزند دختری داشته باشد، و دختر به سن بزرگسالی و بلوغ فکری برسد و تجربه‌ی نسبتاً کاملی از موقعیت زنانه داشته باشد، و در ضمن رابطه‌اش با پدر آن گونه باشد که بتوانند در مورد ابعاد، مختصات، نیازها و احساسات برآمده از این موقعیت به راحتی گفت و گو کنند.
این وضعیت در مواردی که من شاهد بوده‌ام به تغییر مواضع آشکاری در تفکر پدران انجامیده است! مردانی که تا پیش از این موضع شان در مورد مسائل زنان، بدبینانه وانعطاف ناپذیر به نظر می رسید اینک در موقعیتی دوگانه قرار می گیرند که تجارب و دریافت‌های تازه‌ای برای آن‌ها به ارمغان می‌آورد...
به نظرم این موقعیت برای مردان فقط از رابطه‌ی پدر و دختر حاصل می شود. مردان با دیگر زنان نمی‌توانند آن اندازه نزدیکی عاطفی و همذات پنداری داشته باشند، احتمالاً یک مرد با مسائل یک دوست یا آشنای مؤنث هرگز به اندازه‌ی فرزندش از لحاظ عملی و حتی ذهنی و احساسی درگیر نمی شود، واقعیت این است که با همسر هم دقیقاً به دلیل رابطه‌ی همسری در چارچوب مناسبات خانواده، تضاد منافعی وجود دارد که به سادگی می تواند مانع از فهم همدلانه می شود.
بنابراین می توان خوشبینانه منتظر ماند که نسل جدید پدران که رابطه ای نسبتاً نزدیک با دختران خود برقرار می‌کنند، نگرش تازه‌ای نسبت به مسائل زنان ارائه کنند!

۲۹ آبان، ۱۳۸۵

دنیای بامزه‌ی ما

زمانی در انظار عمومی سخن‌ گفتن از عشق بوی گناه می‌داد و اینک زبانی که علناً از عشق سخن نمی‌راند گناه‌آلود است...

۲۷ آبان، ۱۳۸۵

معرفت شهودی!

فکر می‌کنند زنان چیزی دیده یا شنیده یا خوانده‌اند که سربرداشته‌اند! که ناراضی شده‌اند از وضع موجود! این که خودت و بقیه را ببینی که -به عنوان زن- در چنگال طبیعت‌ات و آن‌چه جامعه جزء طبیعت‌ات می‌داند اسیر هستی و در جامعه چیزی بیش از جنس دوم نمی‌بینندت؛ موضوعی نیست که نیاز به آموختن یا یادآوری از جانب کسی داشته باشد، این‌ها چیزهایی است که با تمام وجود آن‌ها را «شهود» می‌کنی: معرفتی به مراتب درونی‌تر، ملموس‌تر و سهل‌الوصول‌تر از هر دانشی که در اطراف‌ات منتشر می‌شود... ادعای فمینیست بودن داشته باشی یا نداشته نباشی، اکتیویست باشی یا نباشی، دریافت‌های‌ات در این مورد را علناً و لفظاً بیان کنی یا نکنی، ژست روشنفکری داشته باشی یا نداشته باشی...؛ هیچ فرقی نمی‌‌کند، کافی است زن باشی تا این معرفت را به شکل شهودی حاصل کنی!

۲۴ آبان، ۱۳۸۵

خاک

وقتی می‌بینم‌اش یک‌جورهایی یاد خودم می‌افتم! یاد ده-یازده سال پیش خودم! چند روز پیش داشتیم حرف می‌زدیم، و من باز داشتم از تأملات جدیدم که او اغلب شنونده‌ی خوبی برای‌اش هست حرف می‌زدم!(و نه فقط شنونده که تأمل کننده و حاشیه‌زننده!) علیرغم سن کم‌اش، حس طنز و توجه و نکته‌سنجی‌ای که دارد گفت‌و‌گو با او را دلپذیر می‌کند. ( البته باید اعتراف کنم من هرگز به اندازه‌ی او شیرین و آمیزه‌ای جالب از طنز و جدّیت نبوده‌ام!)

داشتم می‌گفتم: «عجیب است که ما آدم‌ها با عزیزان‌مان بعداز مرگ چگونه رفتار می‌کنیم: جسمی که سال‌ها با او غم و شادی‌مان را زیسته‌‌ایم، در چشم‌هاش نگریسته‌‌ایم و به او مهر ورزیده‌ایم و مهر ورزیده است، پس از مرگ بدون حتی چند روزی تأمل و درنگ در زیر خرواری خاک سرد و سیاه مدفون می‌کنیم و بی‌رحمانه برای همیشه او را ترک می‌کنیم؛ بی‌هیچ نشانی از عذاب وجدان! پیش از این فکر می‌کردم آن‌ها که مرد‌ه‌گان خود را می‌سوزانند چه‌قدر بی‌رحم‌اند! و حالا متعجب‌ام که در آن سال‌ها چه‌طور لحظه‌ای فکر نمی‌کردم زیر خاک کردن عزیزی (حتی در تابوتی مخملین) هیچ کم از سوزاندن جسم او ندارد؟ چه‌طور می‌توانیم این حجم عظیم خشونت و بی‌رحمی را چنین ساده و عادی روا بداریم و بدانیم؟!»

از میان چشم‌های درشت سیاه و نگاهی عمیق و نافذ، با خونسردی و با لبخندی شیرین سکوت‌اش را شکست: «مگه فکر می کنی اونا قبلش چی‌ بودن؟ قبلش هم خاک بودن»

و مگر می‌توانستم کلمه‌ای حرف بزنم در برابر چنین جواب محکم و غیرقابل خدشه‌ای؟! برای چند ثانیه فقط نگاه‌اش کردم، هیجان‌ام فرونشست و جز تحسین هیچ نتوانستم ابراز کنم!

۲۲ آبان، ۱۳۸۵

در باب صداقت

آیا صداقت محض داشتن ممکن است؟ آیا ممکن است کسی وجود داشته باشد که در مورد خودش و آن‌چه می‌داند «همواره» حقیقت را بگوید و «تمامِ» حقیقت را بگوید؟ ( اگر صادق بودن را به این نحو تعریف کرده باشیم البته)
و سؤالی که اخیرا در پی اظهارات دوستی مبنی بر صداقت‌ورزی‌اش در هر شرایطی ( فارغ از هرگونه استثنا) برای‌ام پیش‌آمده این که: اگر صداقت محض داشتن امکان‌پذیر باشد آیا «مطلوب» هم هست؟ آیا این به دور از عقل و تدبیرِ شخصیتِ از لحاظ اجتماعی رشدیافته‌ نیست که «همواره» حقیقت را به «تمامی» بگوید؟!
صادق باشیم: آن‌قدرها هم که ادعا می‌کنیم ( یا دست کم خودمان فکر می‌کنیم) صادق نیستیم! و اگر باشیم بالغ نیستیم! چه، کی، کجا و چگونه گفتنِ حقیقت به نظرم هنوز هم شرط بلوغ و خردمندی باشد؛ اگر استانداردهای دنیا عوض نشده باشد و من بی‌خبر نمانده باشم!

و دیگر این که به نظرم صداقت داشتن با خویشتن چه‌بسا مهم‌تر از صادق بودن با دیگری و بلکه بنیاد آن است؛ کاری که آنچنان‌که به‌نظر می‌رسد هم آسان نیست!

پ.ن: و حالا دارم فکر می‌کنم تمام حرف‌های بالا در مورد «صداقت» زیادی جسورانه و هنجارشکنانه است یا یک‌جورهایی مدافع دیدی محافظه‌کارانه؟

۱۶ آبان، ۱۳۸۵

حق و وسوسه

به مدت حدود یک سال نگهبان یک ساختمان در حال ساخت بودن، این حق ( و وسوسه) را برای آدم ایجاد می‌کند که وقتی ساخت و ساز رو به اتمام است، گاه و بیگاه یک فقره ضبط صوت معمولی به طبقه‌ی دوم یا سوم ببرد و از موسیقی ولایتی مورد علاقه‌اش با صدای‌ بلند و اکوی خاص یک آپارتمان خالی از سکنه و لوازم، لذت و حظ وافر ببرد!