۳۰ شهریور، ۱۳۹۴

Love is...

با قاشقش توی بشقاب بازی می کند، و در حالی که سعی می کند نگاه اش را از من بدزدد و  در عین حال برای حفظ غرورش و هم زمان حفظ محبت من به خودش، پشيماني و غرورش را  پنهان کند، به آرامی می گوید: «یعنی تو فکر کردی من دوستت ندارم؟»
: دوست داشتن یعنی چی؟

تکرار می کند: «یعنی فقط چون با بی حوصلگی جوابتو دادم فکر میکنی من دوستت ندارم؟»
: دوست داشتن یعنی چی؟ فقط بوسیدن همدیگه که معنی دوست داشتن نیست....

مستأصل مي پرسد: «پس دوست داشتن چیه؟»
: دوست داشتن یعنی وقت صرف کردن برای هم... برای گوش دادن به حرف هم... برای جواب دادن... برای توجه کردن به هم... توجه کردن به مشغولیت هاي همدیگه و به چيزايي كه طرف مقابل بهش علاقه منده.... چه طوره که وقتی تو برای من داستان کارتون های مورد علاقه ت رو مفصل و طولانی و با هیجان تعریف میکنی با اشتیاق تا آخر گوش میدم.،کارتونایی که ممکنه خودم علاقه ای هم به شون نداشته باشم، اما الان كه 14 ساعته كه پيش هم نبوديم و همو نديديم و با هم حرف نزديم، تو جواب منو با بی حوصلگی میدی؟

۲۷ شهریور، ۱۳۹۴

انرژي

بعضی آدم ها را زیاد نمی بینی، حتی گاهی فقط یک آشنایی کوتاه به بهانه ای پیش می آید و تمام می شود. اما همان چند برخورد کوتاه کلی انرژی به ات می دهد.
پريروز یک دانشجوی ادبیات آمده بود که چندباری با معرفی یکی از استادانم برای پرسیدن سوال های آمارش به من تلفن زده بود و صحبت کرده بودیم. همان موقع برایم جالب بود که با این که کار با نرم افزار را نمی دانست و داده بود کس دیگری تحلیل آماری اش را انجام بدهد، ولی خیلی دقیق سعی کرده بود فرایند کار را بفهمد. در برخورد با این آدم دچار ناهماهنگی شناختی شده بودم! از طرفی پیش فرض ام این بود که در این دوره و زمانه چنین دانشجویی نمی تواند وجود داشته باشد، و از طرفی این آدم خیلی مشتاق و جدی بود. تلفنی زیاد وقت و مناسبتی نبود که کنجکاوی کنم و ربطی هم نداشت به ام. به سوال هاش جواب میدادم و خداحافظ.
امروز آمده بود برای پرسیدن یک سوال و بنا به اظهار خودش تشکر حضوری. از کارش پرسیدم و توضیحاتی داد. از دقت نظر، نکته سنجی و بینش عمیق جامعه شناختی­ این دانشجوی ارشد ادبیات در تحلیل موضوع شگفت­زده شدم. او توانسته بود نکته ای را از شاهنامه استخراج کند که دیگر محققان و «اسااااااتید» خلاف آن را نشان داده بودند. او با تلاش زیاد شواهد و استدلال های کافی برای ادعای اش فراهم کرده بود. از مصاحبت این دانشجوی کنجکاو و تا این حد پرانگیزه حال خوبی داشتم. حسابی تحسین­ اش كردم و با اين كار سعي كردن انرژي مثبت به اش بدهم. این تنها کاری بود که می توانستم برای­ اش بکنم. این آدم نه پیشوند «استاد» داشت، نه برچسب «دکتر» و نه هیچ یک از چیزهایی که این روزها اعتبار می آورد.

قايم‌موشك‌بازي

نميدانم آدم كم‌حوصله‌اي هستم، يا مهارت ارتباطي‌ام كم است، يا رياكاري را دوست ندارم، يا عيب و علت ديگري دارم كه حوصله آدم‌هايي كه قايم‌موشك‌بازي مي كنند ندارم. يعني به محض اين كه مي بينم كسي اين بازي را شروع مي كند، سريع حوصله ام سر مي رود و ميل‌ام را براي تداوم ارتباط از دست مي دهم، حتي اگر به دليلي يا از جنبه اي طرف براي ام جذابيت داشته باشد يا رابطه با او به دليلي براي ام مهم باشد. قايم‌موشك‌بازي يعني وقتي يكي دارد خيلي صادقانه و در چارچوبي روشن با تو ارتباط برقرار مي كند، با دست پس يزني و با پا پيش بكشي! از يك طرف «كلاس» بگذاري و خودت را دسترس ناپذير نشان بدهي و از طرفي براي ارتباط و جلب توجه يا تاييد بال بال بزني! حوصله‌ي كشيدن ناز اين آدم ها را ندارم! به نظرم بهترين راه براي ادب كردن اين ها كم‌محلي است! براي اين كه بدانند تو توي دام‌شان نمي افتي و وارد اين بازي احمقانه‌ي آدم هاي كوچك و حقير و نابالغ (نخواستم بگويم «بچه») نمي شوي.

- حدس مي زنم يكي از اشتباهات‌ام كه گاهي باعث مي شود بعضي آدم هاي كم ظرفيت وارد چنين بازي‌اي با من بشوند اين است كه راحت و با فروتني، ويژگي هاي مثبت آدم ها را نزد خودشان تحسين مي كنم و ازشان تمجيد مي كنم. تازه‌گي (خيلي دير است؟!) متوجه شده ام ظرفيت خيلي از آدم ها (حتي‌آدم هاي سرشناس يا مشهور به خوش مشربي يا آدم هايي كه كار نسبتا مهمي كرده اند) براي تمجيد شنيدن كم است! دارم تمرين مي كنم اين عادت «بد»م را از سر بيرون كنم كه سريع و راحت كسي را تمجيد نكنم.